روزهای سخت
وقتی بارانو از شیر گرفتم 22 ماهش بود... زیاد وابسته نبود. فقط شبا موقع خواب به مامان می چسبید و انگار مامان هم زیاد شیر نداشت
پروسه از شیر گرفتن یاران به رااااحتی و ظرف یکی دو روز سپری شد
الان بردیا تازه وارد 20 ماهگی شده ... اونقدر وابستس به من که شبا تاصبح خواب نداشتم و در هر حالتی میچسبید بهم
از شنبه پروسه از شیر گرفتنشو شروع کردم خیلی سخته خیلیییی انگار برای من سختتر هم هست نمی دونم چرا؟ شاید چون شیرم زیاده و همینطور وابستگی پسرخان
امروز سومین روزه که بردیا تو ترکه خداروشکر منطقی باقضیه برخورد کرده و وقتی اومد سر وقت شیر بعد از گفتن اخ شده یا اوخ شده رفته سراغ بازیش
قربونش بشم که انقد آقا و مظلومه ... خداروشکر می کنم بابت داشتن این دو تا فرشته معصوم و همراه
اندر احوالات دیگه هم اینکه همه چی تو خونمون گم میشه چون پسرخان سلیقش با ما فرق داره و هر چیزیو مطابق میل خودش جابجا می کنه مثلا میرم در فریزرو باز می کنم می بینم لنگه کفش ایشون اونجاس ... خوب آخه هوا گرمه میزاره اونجا که برای گردش کفش خنک داشته باشه ... کنترل تلویزیونمونم گم شده بعد از دو بار خونه تکونی اجباری و بی فاصله باور کردیم که دیگه نیست !!! احتمالا پسرخان تشخیص دادن که اون کنترل دیگه بدرد نمی خوره و انداختن تو سطل آشغال