بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

باران و بردیا

سال نو ... و همه غمهایش

نمی دونم چرا قسمت نشد امسال از عید بنویسم برات دخترکم... حتما حکمتش این بود که اولین پست سال 93 در مورد عزیزترینمان باشه امسال با شادی شروع شد ولی افسوس که شادی در کنار غم معنا داره و خوشی با ناخوشی پررنگ میشه توی عید چند روزی با مامان زهرای نازنین و بابا حسین و عمو محمد رفتیم شمال و چقدررررررر هم خوش گذشت ... مثل همیشه که سفر با مامان زهرای گل بهمون خوش میگذره توی این سفر با هم تنها شدیم و دردو دل کردیم و گل گفتیم و گل شنیدیم و از لحظه لحظه ش لذت بردیم ... و چه خوب شد! چقدر خوشحالم که اون لحظات شیرینو کنار هم بودیم ولی افسوس! صد افسوس ! که عمر خوشی ما کوتاه بود و خدای مهربون بیشتر از این نتونست از فرشته روی زمینش دور بمونه و اونو بر...
30 فروردين 1393

باران شیرین من 2

باران در حال تماشای یه صحنه از یه فیلم که پدر و مادر و سه تا بچشونو نشون میده :مامان چقد بچههههههههههههه...من خواهر برادر میخوام بابا: خواهر برادر میخوای چیکار؟ باران: خب معلومه !!!!!!!!!!میخوام باهاشون بازی کنم *************************** باران: مامان خونه مامانی فیلم شکلات داغ دیدم ... همه جا آتیش گرفت مامان: دوست داشتی؟ قشنگ بود؟ باران : نه دوس نداشتم مامان: پس چرا نگاه کردی ...شما که دوس نداشتی؟ باران: چااااااااااره ای نداشتم ************************** باران: بابای خوشگلم! بابا: من چه شکلیم؟ باران: شکل باباها! ************************** باران : بابا انقد منو بوس نکن ... من پوستم ظریفه بابا: خب چیکار کن...
6 اسفند 1392

تولد 4 سالگی

دختر قشنگم... فرشته روی زمینم ... باران عشقم ! تولدت مبارک! تولد امسال به انتخاب شیرین ترینم با تم مینی موس برگزار شد. تمام تزئینات رو هم دونفری ( باران و مامان) درست کردیم که خودش یه عالمه سرگرمی و کاردستی و تفریح بود تزئینات میز غذا مهمونا   مینی موس کوشولوی نازمن ...
13 بهمن 1392

روز بدنیا آمدنت

تا حالا خاطره روز تولدتو نگفته بودم ... 4 سال پیش که تو توی دلم بودی و روزای آخر انتظار من و تو بود من دیگه نرفتم سرکار و خانوم دکتر مهربونت - خانوم دکتر وظیفه شناس - به من استعلاجی داد تا این روزای آخرو استراحت کنم. من هم با بابا مجید رفتیم خونه مامانی و بابایی و این چند روز اونجا بودیم چون اون موقع هم مثل الان بابا مجید از صبح تا شب سرکار بود و من برای احتیاط پیش مامانی و بابایی می موندم تا اگه زودتر از تاریخی که دکتر معلوم کرده خواستی بیای تنها نباشم. بهرحال شما زودتر به دنیا نیومدی و طبق قرار قبلی ساعت 7 صبح روز یکشنبه 11 بهمن 88 با مامانی و بابایی و بابامجید رفتیم بیمارستان. اونجا به من یه دست لباس مخصوص بیمارستان دادن و من رفتم تو یه...
7 بهمن 1392

ماه خوب بهمن :)

٤ سال پیش همین روزا بود که دیگه نرفتم سرکار و نشستم تو خونه و ساعتها رو شمردم تا بشه 11 بهمن و اونی که منتظرش بودم بیاد تو بغلم از اون روزا تا الان بهمن برام رنگ و بوی دیگه ای داره ... یه جوری پر از ذوق و انتظاره ... تو دلم هم خنده است هم ذوق هم قیلی ویلی خلاصه که تو فرشته کوچولو اومدی و رنگ و بوی همه چی رو عوض کردی برام دنیامو عوض کردی ... اونم یه جور خوبی! تو اومدی و لحظه هام پر از عشق شد زندگیم به رنگ مادرانگی در اومد نگاهم بارونی شد و صدام با صدای آسمونی تو تلطیف شد... روزهام با تو شب شد و شبام با تو سپیده زد ... تو یادم دادی که مادر باشم  ومادر یعنی عاشقی ، صبوری ، مهربونی و محبت ابدی . تو یادم دادی که م...
7 بهمن 1392

تولد مامان

زمستان آمده و امروز هم سالروز تولد منه من که هر روز با دیدن روی تو ، نگاه تو و لبخند تو متولد میشوم... و با عشق تو جان می گیرم و با بوسه تو بزرگ میشوم... تویی که بهترین و با ارزشترین هدیه ای برایم... تویی که بیکران دوستت دارم! تویی که امید و آرزوی منی ... تویی که به داشتنت می بالم. خوشحالم که هستم و تو را دارم که فرشته شیرین و دوست داشتنی من هستی ، و پدرت را که مرد مهربان زندگی من است و خانواده کوچکمان را که مایه دلگرمی من است و پدر و مادرم را که حامی و آرامش قلب من هستند و خواهر و برادرم را که همدم مهربان  و دوست من هستند... و خدایی که همه اینها را به من داد تا خوشحال و خوشبخت باشم می دانی که تبریکی که تو به من گفت...
16 دی 1392

یکساله که ...

... من عمه این غنچه زیبا شدم و تو ... دختر عمه شدی نازنینم گل دختر ِ مه پیکر ِ شیرین سخن ِ خوشروی مادرررررررررررررررررر! ...
25 آذر 1392

سرگرمی های خانگی ما

وقتی یه دخمل شیرین داشته باشی که رگه هایی از کد بانو گری هم داشته باشه و همدم مامانش هم باشه و دلش بخواد کمک مامان بکنه و ... واااااااای که دلم برات ضعف میره عروسکم و نتیجه ... بعد میگی : مامان دو تا نی بده - میخوای چیکار؟   - میخوام ببافم... قربونت برم عزیز دلمممممممممممم ...
12 آذر 1392