بارانباران، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

باران و بردیا

بازی تمرکز

روزای تابستون داره تموم میشه و هوا هم خنکتر شده... عزیزکم مثل یه نهال جلوی چشمام قد میکشه و من از حرفا و کاراو استدلالاش میفهمم که چقدرررررررر بزرگ شده... توی مهمونیها خانوم و مهربونه و با بچه ها خوب بازی میکنه و توی خونه شیطون و بازیگوش ه و از هر لحظه برای بازی کردن استفاده میکنه ( قربونش برم الهییییییییییییییی) کلا دختر حرف گوش کنی هست ولی همچنان در مورد چیزی که به میلش نباشه کار خودشو می کنه و به حرف کسی گوش نمیده (عاشق استقلالتم مادرررررررررررر) بزرگ شدن باران ینی تغییر نیازهاش و منم تا جاییکه بتونم پابه پاش میام و بزرگ میشم   از وبلاگ ساحل عزیزم ایده گرفتم تا برای افزایش و تقویت تمرکز با باران پازل کار کنم... روز 5شنبه یه پا...
9 شهريور 1392

تولد بهار

دور همی های ما بچه دارها ماهی یه بار یا کمتره ولی همونم برای دخترای کوچیک و همسن و سالمون شادی زیادی بهمراه میاره تولد بهار عزیزم از اون دورهمی هایی بود که دخترکم رو شاد کرد و یکروز با نشاط رو در کنار دوستاش گذروند از سمت راست: پرنیان -ترانه-شهرزاد-بهار- بارانم- آناهیتا ...
9 شهريور 1392

هنرمند کوچولوی مامان

اوایل تابستون بود و من و باران تازه درست کردن کاردستی با دورریختنی ها رو شروع کرده بودیم... یکی از چیزایی که درست کردیم یه ماشین بود که با لوله دستمال توالت  و مقوا و سوزن ته گرد درست میشه اون موقع بیشترشو من درست کردم و باران رنگ کردن بدنه ماشین  و سوزن زدن به چرخای ماشینو بعهده گرفت و این شد حاصل مشارکت باران و مامان: بعد از دو ماه یکروز وسطای هفته که من از سر کار برگشته بودم و یه عااااااااالمه کار داشتم از شستن ظرفا و پختن شام و مرتب کردن خونه شلوووووووغی که تازه یه اتاقش هم رنگ شده بود کوچولوی قشنگم با یه لوله دستمال توالت اومد تو آشپزخونه و گفت باید !!!! کاردستی درست کنیم و بدون اینکه به من نگاه کنه رف...
6 شهريور 1392

جمعه صورتی

داستان از اونجا شروع شد که یکروز دخترکمون با شوق و ذوق پیشنهاد تغییر اتاق خوابها و رنگ دیوارای اتاقشو داد!!!!!!!! بله ... دخترک سه سال و نیمه ما تا این حد در اظهارنظر کردن پیشرفت نموده ما هم از این حرف باران ایده گرفتیم برای یک روز جمعه ... صبح زود رفتیم از مغازه یک سطل رنگ خریدیم  با غلطک ... و مشغول شدیم قبلا توی فیلمای خارجی دیده بودم که وقتی خونواده ای به یه خونه جدید میرن و باهم شروع به رنگ کردن خونه میکنن چقدر برای بچه های اون خونواده مفرح و شادی آوره...فکر کردم رنگ کردن اتاق باران میتونه براش خیلی جالب باشه اول یه کم خودمون اینکارو انجام دادیم و وقتی مطمئن شدیم کار بیخطریه  غلطک رو دادیم به دست باران خانوم: ...
2 شهريور 1392

یک روز پر خاطره

روزای طولانی مرداد از نیمه گذشتن ... یک روز گرم و آفتابی توی باغی نزدیک کرج برای باران عزیزم شد یک روز پرخاطره... کنار دخترعموش بیتا که همبازی خوب و مهربونیه : چیدن میوه از روی درخت ( یا جمع کردن میوه از زیر درخت ) *به به مامان ببین چه بوی خوبی میده* *مامان زیر این درخته سیب افتاده*: این دو تا هم سهم کنجکاوی تو باران قشنگم: یه چوب گنده تو دستای کوچیک و نازت ... اونم یه ملخ *همون که رنگ خاکه مامان جون*: و خاک بازی با چوب: ویه چوب کوچیک دیگه: برای اینکه * کوسه هارو بکشیم *... و چقدر این بازی برات جذابه که بارها و بارها تکرارش کردی عزیزکم: ویک خواب نیمروزی بعد از ناهار... بخواب فرشته قشنگم:...
27 مرداد 1392

ظهر یک روز تعطیل مردادی

مامان یه آبگوشت خوشمزه پخت و با مامانی و بابایی رفتیم پیک نیک بعد از ناهار باران خانوم یه عااااااااااااااالمه خاک بازی کرد و چیزی که براش خیلییییییی جالب بود سنگها بودند همه این سنگااااااااااااا: *من خیلی سنگ دوس دارم*: این هم گردش علمی ما آشنایی با طبیعت و لمس اون عاشقتم دخترکم   ...
27 مرداد 1392

کاردستی های من و مامان

روزهای کشدار تابستون با سرگرمیهای خونگی مامان و باران کوتاه و دلپذیر میشن این یه کاردستی ساده و زیباست که وسایل مورد نیازش ایناست: و طرز تهیه اش هم اینه: اول دو طرف این لوله دستمال کاغذی رو بطرف داخل تا می کنیم: بعد هم به اندازه لوله از کاغذ کادو میبریم: بعد کاغذ کادو رو دور اون میچسبونیم: بادقت: وقتی تموم شد یه روبان هم دورش میبندیم و میشه اینطوری: یه جعبه کادوی کوچولو که برای پول میشه استفاده کرد ----------------------------------------------------- این هم یه کاردستی دیگهههههههههههههههههه: روی یه کاغذ شکل موش کشیدیم و اونو روی لوله دستمال کاغذی چسبوندیم سمت راستیه کار مامانه و سمت چ...
27 مرداد 1392

دنیای زیبای باران

اون موقع که تازه میرفتی مهد هنوز یه کم هوا خنک بود و صبحها یه ژاکت نازک می جسبید و بعد از ظهرها توی خونه اینجا مخفی گاه کوچیکت میشد ...
27 مرداد 1392

باران شیرین زبون

باران: مامان میخوای لق بزنم؟ مامان:  بزن مامان جون باران کله ملق میزنه **************************** مامان قرآن میخونه با صوت باران: مامان داری شعر حسینیه میخونی؟ *************************** باران دهن مرباییشو با دستمال کاغذی پاک میکنه و به دستمال قرمز شده نگاه میکنه: البته این خون نیست مامان، نگران نباش! *********************** باران: مامان به چی میخندی؟ مامان: به اینکه مثل همیم باران: مثل هم میشیم ، عشق میشیم *********************** مامان قربونت بره وقتی با ترانه هایی که از ضبط ماشین پخش میشه هم آوا میشی: بیاااااااااااااااا دوری کنیم ازهـــــــــــــــــــــم ، بیااااااااااااااااااااااا...
7 مرداد 1392